این متن شامل 48 صفحه می باشد
از جمله مباحث مهم در مقوله حكومت ديني، نقش مردم در حكومت اسلامي است. تبيين دقيق اين موضوع و تعيين شايسته جايگاه مردم در حكومت اسلامي، در عصر تبليغ ايدئولوژيهاي مردمسالار و طرح حاكميت بلامنازع نظامهاي به اصطلاح دموكراتيك در جهان، وظيفه خطير انديشمندان اسلامي است.
سؤال اساسي در اين زمينه اين است كه چه رابطهاي بين خواست و نظر مردم و حاكميت وجود دارد؟ آيا آراي مردم در مشروعيت بخشيدن به نظام دخيل است؟ آيا بدون خواست و اراده ملت ميتوان حكومت اسلامي تشكيل داد؟... و سؤالات ديگر كه با توجه به تشكيل اولين حكومت اسلامي در عصر جديد - كه همانا نظام جمهوري اسلامي باشد - بيش از پيش مطرح گرديده است.
استاد شهيد مرتضي مطهري در ذيل تبيين چگونگي رشد و شكلگيري سكولاريسمدر غرب چنين ميگويد:
احتياجات بشر در آب و نان و جامه و خانه خلاصه نميشود، يك اسب و يا يك كبوتر را ميتوان با سير نگهداشتن و فراهم كردن وسيله آسايش تن، راضي نگهداشت ولي براي جلب رضايت انسان؛ عوامل دروني به همان اندازه ميتواند مؤثر باشد كه عوامل جسماني. حكومتها ممكن است از نظر تأمين حوايج مادي مردم، يكسان عمل كنند، در عين حال از نظر جلب و تصميم رضايت عمومي يكسان نتيجه نگيرند، بدان جهت كه يكي از آنها حوائج رواني اجتماعي را بر ميآورد و ديگري برنميآورد.
يكي از چيزهايي كه رضايت عموم بدان بستگي دارد اينست كه حكومت با چه ديدهاي به توده مردم و به خودش نگاه ميكند؟ با اين چشم كه آنها برده و مملوك و خود مالك و صاحب اختيار است؟ يا با اين چشم كه آنها صاحب حقاند و خود تنها وكيل و امين و نماينده است؟ در صورت اول هر خدمتي انجام دهد از نوع تيماري است كه مالك يك حيوان براي حيوان خويش، انجام ميدهد و در صورت دوم از نوع خدمتي است كه يك امين صالح انجام ميدهد. اعتراف حكومت به حقوق واقعي مردم و احتراز از هر نوع عملي كه مشعر بر نفي حق حاكميت آنها باشد، از شرايط اوليه جلب رضا و اطمينان آنان است.
در قرون جديد، چنانكه ميدانيم، نهضتي بر ضد مذهب در اروپا بر پا شد و كم و بيش دامنهاش به بيرون دنياي مسيحيت كشيده شد، گرايش اين نهضت به طرف ماديگري بود. وقتي كه علل و ريشههاي اين امر را جستجو ميكنيم ميبينيم يكي از آنها نارسايي مفاهيم كليسايي، از نظر حقوق سياسي است. در باب كليسا و همچنين برخي فيلسوفان اروپايي، برخي پيوند تصنعي ميان اعتقاد به خدا از يك طرف و سلب حقوق سياسي و تثبيت حكومتهاي استبدادي از طرف ديگر، برقرار كردند. طبعاً نوعي ارتباط مثبت ميان دموكراسي و حكومت مردم بر مردم و بيخدايي فرض شد. چنين فرض شد كه يا بايد خدا را بپذيريم و حق حكومت را از طرف او تفويض شده به افراد معيني كه هيچ نوع امتياز روشني ندارند تلقي كنيم و يا خدا را نفي كنيم تا بتوانيم خود را ذي حق بدانيم.
از نظر روانشناسي مذهبي، يكي از موجبات عقبگرد مذهبي، اين است كه اولياء مذهب ميان مذهب و يك نياز طبيعي، تضاد برقرار كنند، مخصوصاً هنگامي كه آن نياز در سطح افكار عمومي ظاهر شود. درست در مرحلهاي كه استبدادها و اختناقها در اروپا به اوج خود رسيده بود و مردم تشنه اين انديشه بودند كه حق حاكميت از آن مردم است، كليسا يا طرفداران كليسا و با اتكاء بهافكار كليسا، اين فكر عرضه شد كه مردم در زمينه حكومت، فقط تكليف و وظيفه دارند نه حق، همين كافي بود كه تشنگان آزادي و دموكراسي و حكومت را برضد كليسا، بلكه بر ضد دين و خدا بطور كلي برانگيزد»[1]
اما آنچه در مورد اسلام صدق ميكند تفاوت ساختاري با آنچه در مسيحيت اتفاق افتاده است دارد. با مراجعه به متون ديني و تبيني كه از حكومت در اسلام شده است، نه تنها حق مردم در برابر حق حاكم و حق خدا قرار نگرفته است، بلكه حقيقت اين است كه ايمان به خداوند از طرفي زيربناي انديشه عدالت و حقوق ذاتي مردم است و تنها با اصلقبول وجود خداوند است كه ميتوان وجود حقوق ذاتي و عدالت واقعي را به عنوان دو حقيقت مستقل از فرضيهها و قراردادها پذيرفت، و از طرف ديگر بهترين ضامن اجراي آنهاست.
در خطبه 207 نهج البلاغه حضرت اميرالمؤمنين (ع) چنين ميفرمايند:
« اما بعد فقد جعل اللَّه لي عليكم حقا بولاية امركم ولكم علي من الحق مثل الذي لي عليكم و الحق اوسع الاشياء في التواصف و اضيقها في التناصف، لايجري لاحد الا جري عليه و لايجري عليه الا جري له »
خداوند براي من به موجب اينكه ولي امر و حكمران شما هستم حقي بر شما قرار داده است وبراي شما نيز بر من همان اندازه حق است كه از من بر شما. همانا حق براي گفتن، وسيعترين ميدانها و براي عمل كردن و انصاف دادن، تنگترين ميدانهاست. حق به سود كسي جريان نمييابد مگر آنكه به زيان او نيز جاري ميگردد و حقي از ديگران برعهدهاش ثابت ميشود، و بر زيان كسي جاري نميشود و كسي را متعهد نميكند، مگر اينكه به سود او نيز جاري ميگردد و ديگران را درباره او متعهد ميكند.
چنانكه ملاحظه ميفرماييد، در اين بيان همه سخن از خداست و حق و عدالت و تكليف و وظيفه، اما نه به اين شكل كه خداوند به بعضي از افراد مردم فقط حق اعطاء فرموده است و آنها را تنها در برابر خود مسؤول قرار داده است و برخي ديگر را از حقوق محروم كرده، آنان را در مقابل خودش و صاحبان حقوق، بي حد و نهايت مسؤول قرار داده است و در نتيجه عدالت و ظلم ميان حاكم و محكوم مفهوم ندارد.»[2]
همانطور كه در فصل اول از بخش دوم، در باب نياز آدمي به مكتب و نظام سياسي امت و امامت در اسلام بيان شده است، "امت اسلامي"؛ جامعهاي است كه با ايمان آگاهانه و آزادانه به مكتب در تلاش براي تحقق برنامههاي آن برآمده و در مقابل، مكتب - كه همانا اسلام باشد - متضمن رساندن "امت" به سعادت و كمال است. در چنين نظامي حركت از مردم آغاز ميشود، اين ملت است كه مكتب را برميگزيند[3]و دستورات و فرامين آن را ملاك و معيار عمل قرار ميدهد.
بعد از اين انتخاب است كه با مراجعه به مكتب، ويژگيها و خصوصيات رهبر جامعه مشخص ميشود و هر فردي كه ويژگيها و ملاكهاي مكتبي در او جمع شده باشد از جانب مردم شناخته ميشود. در حقيقت ميتوان گفت كه در اين نظام امام و رهبر مشروعيت (به معناي حق حاكميت) خود را از مكتب ميگيرد، مكتبي كه مردم آن را آگاهانه و از روي اختيار برگزيدهاند. در اينباره استاد مطهري چنين ميگويد:
ولايت فقيه، يك ولايت ايدئولوژيكي است و اساساً فقيه را خود مردم انتخاب ميكنند و اين امر عين دموكراسي است. اگر انتخاب فقيه انتصابي بوده و هر فقيهي، فقيه بعد از خود را تعيين ميكرد، جا داشت كه بگوئيم اين امر، خلاف دموكراسي است، اما مرجع را به عنوان كسي كه در اين مكتب صاحبنظر است خود مردم انتخاب ميكنند. حق شرعي امام از وابستگي قاطع مردم به اسلام به عنوان يك مكتب و يك ايدئولوژي ناشي ميشود، و مردم تأييد ميكنند كه او مقام صلاحيتداري است كه ميتواند، قابليت اشخاص را از جهت انجام وظايف اسلامي تشخيص دهد. در حقيقت، حق شرعي و ولايت شرعي، يعني "مهر ايدئولوژي مردم"».[4]
در ادامه بايد گفت كه مقامها و مناصب دوگونهاند: يكي مقامهايي كه بوسيله يك عمل ارتباطي، يك عامل خارجي تحقق پيدا ميكند، مثل رياست يك اداره كه با عمل "نصب" از طرف مافوق انجام ميشود، يا وكالت مجلس كه با عمل "انتخاب" و اخذ آراي اكثريت تحقق مييابد. در اينجا راه ديگري وجود ندارد، زيرا اصولا" مقام رياست يا وكالت مقامي است كه با اين عمل انتخاب يا انتصاب وجود پيدا ميكند و اگر اين دو عمل نباشد، اين دو مقام براي رئيس يا وكيل نخواهد بود.
اما نوع ديگري از درجات و مقامات در انسانها وجود دارد كه نه با انتصاب تحقق پيدا ميكند و نه با انتخاب و نه مفهوم كانديداتوري دربارهاش صادق است، زيرا در هر يك از اين اشكال، "تعيين" منشاء اعطاي قدرت و تعيين حق، در خارج از شخص است، درنصب؛ از بالا، در دموكراسي؛ از پايين
1- مرتضي مطهري، سيري در نهجالبلاغه، چاپ نوزدهم, تهران: صدرا, دی 1378)، صص 133-135.
2- مرتضي مطهري، همان، صص 139-140.
3- در انقلاب اسلامي نيز اين ملت بودند كه آزادانه و آگاهانه، حاكميت نظام جمهوري اسلامي را از طريق رفراندم و قبل از آن در شعارهايشان برگزيدند.
4- مرتضي مطهري، پيرامون انقلاب اسلامي، تهران: صدرا, بيتا، ص 86
مبلغ قابل پرداخت 20,000 تومان
برچسب های مهم