این متن شامل 63 صفحه می باشد
وينگشتاين بعد از بيان اصول و مبادي هستي شناسي به طرح ماهيت انديشه و تصوير و از آن پس به طرح ماهيت زبان مي پردازد اين انتقال از طريق اين ايدهي معروف ويتگنشتاين صورت مي گيرد كه انديشه ها و گزاره ها تصاوير واقعيت هستند.
وينگشتاين قبل از اينكه وارد مبحث ماهيت انديشه و زبان شود به طور مختصر در ابتدا دربارهي ماهيت تصوير سخن مي گويد ما از طريق يك تصوير مي توانيم واقعيت را بازنمايي كنيم «تصوير نمايانگر وضع در فضاي منطقي … است . تصوير مدل واقعيت به شمار مي آيد» (رساله 2/2 ، 11/2) هر تصويري از عناصر و اجزايي تركيب شده است كه مقوم تصوير مي باشند هر يك از اين اجزاء و عناصر، ابژه اي در عالم واقعيت را بازنمايي مي كنند، تركيبي از اين تصوير، تركيبي از ابژه ها را در يك وضعيت امر بازنمايي مي كند. همانطور كه ميان ابژه هاي واقعيت ترتيب و رابطه اي وجود دارد، همين رابطه نيز ميان عناصر تصوير كه معرف اين ابژه ها مي باشند نيز وجود دارد. ويتگنشتاين همانطور كه روابط ميان ابژه هاي واقعيت را صورت منطقي واقعيت تلقي مي كند، روابط ميان عناصر تصوير را نيز «ساختار تصوير» مي نمايد. ساختار منطقي تصوير، خواه در انديشه يا در زبان، همشكل و همريخت ساختار منطقي حالت امور واقعي است كه بازنمايي مي كند (مقالهي اينترنت «لودويگ ويتگنشتاين» از دايره المعارف اينترنت) لذا يك نوع اشتراك ميان تصوير و واقع در صورت منطقي شان وجود دارد، در صورتي كه اين اشتراك در ميان نباشد در آن صورت تصوير نمي تواند واقع را بازنمايي كند، زيرا «در تصوير و چند تصوير شده، بايستي وجه مشتركي در ميان باشد تا اولي تصوير دومي گردد.» ( رساله 161/2) رابطهي تصويريي كه ميان تصوير و چند تصوير شده تحقق مي يابد ناشي از همين اشتراك در صورت و هم آرايي و تطابق عناصر آنهاست و همين هم آرائي است كه اين امكان را به تصوير مي دهد تا تصوير كنندهي واقعيت باشد (رساله 1515/2 و 1514/2)
ويتگنشتاين از آنجايي كه ساختار و تركيب نمايش يك تصوير را شكل و صورت منطقي مي نامد، به همين علت نيز مقصر است. هر آنچه كه يك تصوير است، يك تصوير منطقي نيز مي باشد، در حالي كه هر تصويري به عنوان مثال نمي تواند فضايي باشد (رساله 182/2).
اما اين صورت منطقي تصوير به وسيلهي خود تصوير نمي تواند منعكس شود و صرفاً هر تصويري مي تواند دال بر آن باشد، ويتگنشتاين معناي يك تصوير را «آنچه را كه يك تصوير مجسم مي دارد» تعريف مي كند (رساله 221/2) و معناي آن را متمايز از صدق و كذب آن مي داند مي گويد «آنچه را كه تصوير مجسم مي كند، آن را مستقل از درست يا نادرست بودنش و بر مبناي شكل نمايش آن مجسم مي نمايد» (رساله 22/2) و معتقد است، درستي و نادرستي تصوير نيز به واسطهي سازگاري ياناسازگاري مضمون تصوير با واقعيت تعيين مي شود (رساله 222/2) يعني بايد آن را با واقعيت مقايسه كرد تا درستي يا نادرستي آن را تعيين كنيم، بدين ترتيب تعيين پيش بيني درستي يا نادرستي تصوير را رد مي كند و مي گويد «تصوير به تنهايي نمي تواند معرف درستي يا نادرستي خود باشد» (224/2)
وينگشتاين تمايز ميان معنا و صدق و كذب گذاره را نيز در رساله مطرح مي كند زيرا طبق نظريهي تصويري اش گذاره نيز تصوير واقعيت مي باشد و معتقد است كه هر گزارهي قبل از تعيين صدق و كذب آن بايد معنايي داشته باشد يعني در تقسيم اوليه ابتدا گزاره را به معنادار و بي معنا تقسيم مي كند و بعد صدق و كذب آنها را مطرح مي كند.
وينگشتاين بعد از اينكه مطالب مربوط به تصوير را مطرح كرد به بيان ماهيت انديشه مي پردازد، اين ماهيت انديشه را در اصل سوم رساله ذكر مي كند كه معرف نحوهي گذر فلسفهي وينگشتاين از هستي شناسي به معرفت شناسي است و در آن به بيان چگونگي ارتباط و پيوند ميان جهان و انديشهي معطوف به جهان مي پردازد او در اين اصل انديشه را «تصوير منطقي واقعيتها» معرفي مي كند به عبارت ديگر «يك انديشه ، فقط وقتي انديشه است كه ساختار منطقي يك گزاره يا تصوير را داشته باشد» (هاوارد ماونس در آمدي بر رسالهي منطقي – فلسفي ، ص 159) وينگشتاين انديشه را به اين دليل تصوير عالم مي داند كه انديشه «امكان وضعي كه انديشه از آن برخاسته است…» را بازنمايي مي كند لذا تصوير است، اما تصوير منطقي بودنش بدين جهت است كه همانطور كه در مبحث مربوط به تصوير گفته شد، هر تصويري چون ساختار منطقي اش با ساختار منطقي آنچه كه تصوير مي كند مشابه و مشترك است لذا تصوير منطقي مي باشد، انديشه نيز كه واقعيت را تصوير مي كند و ساختار اجزاي آن با ساختار اجزاي واقعيت مشابه و مشترك است لذا تصويري منطقي مي باشد. اما صرفاً تصوير منطقي «آنچه كه ممكن است» مي باشد زيرا وينگشتاين معتقد است كه صرفاً آنچه را كه ممكن است مي توان به انديشه در آورد «انديشه در بردارندهي امكان وضعي است كه انديشه از آن برخاسته است. هر آنچه انديشيدني است، ممكن نيز مي باشد» (رساله 02/3) اما هر آنچه كه غير منطقي باشد به انديشه در نمي آيد (رساله 03/3) و اشكال اين امر را نيز در اين مي داند كه يك امر «غيرمنطقي» قابل گفتن نيست يعني «ما نمي توانيم بگوئيم كه يك جهان«نامنطقي» چگونه است» (رساله 031/3) عدم امكان بيان يك چيز «غيرمنطقي» را با عدم امكان ترسيم يك شكل هندسي بر خلاف قوانين فضا مقايسه مي كند و مي گويد همانطور كه نمي توان شكل هندسي را بر خلاف قوانين فضا ترسيم كرد يك امر خلاف منطق را نيز نمي توان به زبان بيان كرد (رساله 032/3).
وينگشتاين پس از اينكه در اصل شمارهي سه رساله، انديشه را تصوير منطقي واقعيتها معرفي مي كند در اصل شمارهي چهار، انديشه را به عنوان گذارهي معني دار تعريف مي كند «انديشيدن» را «نوعي زبان» مي داند، «چون انديشه هم، البته، تصوير منطقي جمله است و لذا در واقع نوعي جمله است » (يادداشتها، صفحه 82) او معتقد است كه «در گزاره يك انديشه از لحاظ حسي ادراك پذير مي گردد.»
مبلغ قابل پرداخت 20,000 تومان