محل لوگو

قزوه بنی غریظه


این متن شامل 16 صفحه می باشد

 

بامداد بيست و چهارم ذي القعده بود كه رسول خدا- صلي الله عليه و آله- و مسلمانان از پيرامون خندق به مدينه بازگشتند و اسلحه خود را نهادند، اما چون هنگام ظهر فرا رسيد ،جبرئيل فرود آمد و به رسول خدا گفت : خدا تو را مي فرمايد كه : بر سر «بني قريظه» رهسپار شوي ، و هم اكنون من بر سر ايشان مي روم در قلعه هايشان زلزله مي اندازم ، رسول خدا بلال را فرمود تا: در ميان مردم اعلام كند كه هر كس مطيع و شنواي امر خدا و رسول است بايد نماز عصر را جزدر
«بني قريظه» نخواند.

رسول خدا «عبدالله بن ام مكتوم» را در مدينه جانشين گذاشت و با سه هزار نفر از مسلمانان كه سي و شش اسب داشتند رهسپار شد و رايت را به دست علي –عليه السلام- داد، و او را پيش فرستاد، هنگامي كه علي نزديك قلعه ها رسيد، گفتار زشتي را درباره رسول خدا از ايشان شنيد وبازگشت تا در ميان راه به رسول خدا عرضه داشت كه: خوب است نزديك اين پليدها نروي. رسول خدا گفت: چرا؟ گمان مي كنم درباره من بدگوئي كرده اند؟ علي گفت: آري. گفت: اگر مرا مي ديدند از آن سخنان چيزي نمي گفتند.

رسول خدا بر سر چاهي از «بني قريظه» به نام «اني» فرود آمد و مردم بها و پيوستند و جمعي كه در اثر امتثال امر رسول خدا كه : بايد نماز عصر را جز در «بني قريظه» نخوانند ، نماز عصرشان قضا شده بود، نماز عصر را بعد از نماز عشا قضا كردند و به روايت ابن اسحاق ازپدرش اسحاق بن يسار از معبدبن كعب بن مالك انصاري: مورد ملامت خدا ورسولش واقع نشدند.

رسول خدا –صلي الله عليه و آله - از عهد شكني «بني قريظه» خبر يافت و براي تحقق حال و اتمام حجت و روشن شدن تكليف ،«سعد بن معاذ » سرور «اوس» «سعد بن عباده» سرور «خزرج»را فرستاد و «خوات بن جبير» (از بني عمروبن عوف) و «عبدالله بن رواحه» (از بني حارث بن خزرج) رانيز همراهشان ساخت، و فرمود: برويد و تحقيق كنيد كه آياآنچه از «بني قريظه» خبر يافته ايم راست است يا دروغ؟ اگر راست بود سخن با اشاره و كنايه بگوئيد كه من بفهمم ، اما مردم را سست نكنيد، و اگر به پيمان خود وفادار باشند، آشكارا و در حضور مردم بگوييد.

فرستادگان رسول خدا رفتند و معلوم شد كه كار عهدشكني «بني قريظه» از آنچه
مي گفته اند هم بالاتر است، تا آنجا كه گفتند: رسول خدا كيست؟ ما را با وي نه پيماني است و نه قراردادي ، ونيز سخنان ناروا نسبت به رسول خدا گفتند و كار ميان آنان و «سعدبن معاذ» كه مردي تندخو بود، به دشنام و ناسزاگوئي رسيد.
«سعد بن عباده» گفت: از تندخوئي با ايشان در گذر كه كار ما با ايشان از دشنام دادن و تندخوئي بالاتر است.

آنگاه نزد رسول خدا بازگشتند و چنان كه فرموده بود، پيمان شكني
«بني قريظه » را با كنايه و اشاره ، گزارش دادند و گفتند: عضل و قاره . كنايه از اين كه اينان هم مانند دو قبيله «عضل» و «قاره» كه با «اصحاب رجيع» يعني: «خبيب» و همراهانش بي وفائي كردند، پيمان خود را شكسته اند و بر سر عهد و ميثاق خود نيستند . رسول خدا –صلي الله عليه و آله – گفت: الله اكبر! اي مسلمانان شما را مژده باد.

در اين موقع بود كه گرفتاري مسلمين به نهايت رسيد و ترس و بيم شدت يافت و دشمن از فراز و نشيب ايشان را احاطه كرد ودر دل مومنان نسبت به خدا و رسول خدا گمانها پيدا شد و نفاق منافقان آشكار گشت و عده اي گفتند : محمد ما را نويد مي داد كه : گنج هاي «خسرو» و «قيصر» رامي خوريم ، اما امروز جرات نمي كنيم كه براي قضاي حاجت بيرون رويم.

پيامبر (ص) نگهباناني به مدينه جهت حفظ و حراست از زنان و كودكان از خطر بني قريظه فرستاد.

خداوند اين آيه را نازل فرمود: (و اذيقول المنافقون والذين في قلوبهم مرض ما وعدنا الله الاغرورا ) برخي گفته اند كه : (يا اهل يثرب لامقام لكم فارجعوا) وگروهي گفتند كه: اي رسول خدا! خانه هاي ما در خطر دشمن است، ما را اذن ده تا : به خانه هاي خود كه در بيرون مدينه است بازگرديم. چون كار گرفتاري مسلمانان به سختي كشيد، رسول خدا نزد «عينه بن حصن فزاري» و «حارثه بن عوف مري» دو سرور «غطفان» فرستاد وبا آنان قرار گذاشت كه يك سوم ميوه هاي امسال مدينه را بگيرند و با سپاهيان خود بازگردند و دست از جنگ با مسلمانان بردارند.

هنگامي كه قرار داد نوشته شد، اما هنوز به امضاي شهود نرسيده و جز مقاوله اي صورت نگرفته بود، رسول خدا- صلي الله عليه و آله- «سعدبن معاذ» و «سعدبن عباده» را خواست و با آنان در اين باب مشورت كرد. آنان گفتند: اي رسول خدا ! يا خود به اين كار علاقه مندي ، در اين صورت آن را انجام مي دهيم، يا هم خداي متعال چنين دستوري داده است ، در اين صورت هم باز ناچار امر خدا را اطاعت مي كنيم و يا اين كه براي خاطر ما اين كار را پيشنهاد مي كني؟

گفت: براي خاطر شما دست به اين كار زده ام . به خدا سوگند : اين كار را نمي كنم مگر براي اين كه ديدم عرب همداستان به جنگ شما آمده و از هر سو شما را فرا گرفته اند خواستم بدين وسيله تا اندازه اي از شما دفع خطر كنم.

«سعد بن معاذ» گفت: اي رسول خدا! روزي كه ما و اينان همگي مشرك و بت پرست بوديم ، نه خدا را عبادت مي كرديم و نه او را مي شناختيم، اينان طمع
نمي كردند كه يك دانه خرما جز به عنوان مهماني يا خريد و فروش از ما بخورند. اكنون كه خدا ما را به وسيله اسلام سرافراز كرده و بدان هدايت فرموده و با رهبري تو سر بلندمان ساخته است، مال خود را به رايگان به ايشان دهيم ؟به خدا قسم: نيازي به اين كار نداريم. به خدا قسم كه جز شمشير، براي ايشان چيزي نداريم، تا اين كه خدا ميان ما و ايشان داوري كند.

رسول خدا گفت: هر طور صلاح مي داني چنان كن. «سعدبن معاذ» قرارنامه را گرفت و نوشته اش را محو كردو گفت: هر چه مي توانيد بر ضد ما انجام دهيد و اين شيوه پيامبر (ص) در شمورت با يارانش و كساني كه تخصص داشتند بود.

پيامبر (ص) همچنان از سوي دشمنانش در محاصره بودند و جنگي ميان آنان روي نداد، اما قهرمانان قريش از جمله «عمروابن عبدود» و «عكومه بن ابي جهل» و «هيبره بن ابي لهب» و «ضرار بن خطاب» لباس جنگ پوشيدند و بر اسبهاي خود نشستند و «بني كنانه» رابراي جنگ فرا خواندند و گفتند: به زودي خواهيد دانست كه


مبلغ قابل پرداخت 22,000 تومان

توجه: پس از خرید فایل، لینک دانلود بصورت خودکار در اختیار شما قرار می گیرد و همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال می شود. درصورت وجود مشکل می توانید از بخش تماس با ما ی همین فروشگاه اطلاع رسانی نمایید.

Captcha
پشتیبانی خرید

برای مشاهده ضمانت خرید روی آن کلیک نمایید

  انتشار : ۲۹ مرداد ۱۴۰۰               تعداد بازدید : 130

برچسب های مهم

تمام حقوق مادی و معنوی این وب سایت متعلق به "" می باشد

فید خبر خوان    نقشه سایت    تماس با ما